آدمیت،مسئله این است!


تپش قلـــب تو

از همان روزی که آدم خلق شد

تا همان روزی که آدم منع شد

آدمیت مرده بود !!!!!

گرچه آدم زنده بود!!!

از همان روزی که فرزندان "آدم"

زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید

آدمیت مرده بود!!!!

بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب

گشت و گشت

قرن ها از مرگ آدم هم گذشت

ای دریغ ؛ آدمیت برنگشت!!!!

از همان روزی که یوسف را برادر ها به چاه انداختند،

از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند،

آدمیت مرده بود!!!

در کویری سوت و کور ،

در میان مردمی با این مصیبت ها صبور

صحبت از مرگ محبت ، مرگ عشق

گفتگو از مرگ انسانیت است!!

در میان این همه افکار تلخ

کودکی با یک صدای سفت و سخت

از سرا پای وجودش نعره زد

ایهاالناس آدمیت زنده است!!!

لیک دیگر نای فریادی نداشت!

نیمه جانی در توانِ خود نداشت !

با همان اندک صدا، اندک نفس

گفت مردم آدمیت زنده است!

آدمیت در نگاه مادر است

لیلی و مجنون همه افسانه است!

آدمیت مهر و عشق مادریست!

آدمیت یک جهان دیگریست!

" آّب دریا ها کفافِ تشنه ی این درد نیست "

آدمیت دور نیست!!!

 



نوشته شده در شنبه 20 فروردين 1390برچسب:,ساعت 12:3 توسط ممد نبودی ببینی| |


Power By: LoxBlog.Com